دخترعزیزم عارفه ساداتم سلامتنهاچیزی که تواین ساعت میتونست منو آروم کنه نوشتن از روزگاره برای توامروز ۱۶بهمن ۱۴۰۱درکنارت درازکشیدمه و تالحظاتی پیش بدنباله رمزعبور برای دفترچه ی وبلاگت بودمروزگارانقدرسخته که کم کم توانم برای تحمل بعضی سختی ها کم شدهتوالان ۱سال و ۳ماهته۱۰
ماهگیت به زیارت امام رضا برای اولین بار با مادرجون و پدرجون بابایی رفتیم مشهدواز۹ماهگی دیگ نشستن رو شروع کردی و ۱ماهه دوتا دندون پایین دراوردی و الانم ۱دندون از بالاییات تیک زدهحرفامو متوجه میشی ،باهم روز و شب بازی میکنیم وبا چشم همو آروم میکنیموقتی صدام میکنی مامان بند بند دلم سمتت کشیده میشهاولین باری که گفتی مامان ما مشهد رفتیه بودیم و تو رستوران داشتم بهت غذا میدادیم که یه باره گفتی مامانخودمم تعجب کردم چون تاحالا یادت نداده بودم ولی باهات که حرف میزدم میگفتمت مامان بشین مامان بخور انگار خودت یادگرفتیصدام میکنی آروم میشمتوآغوشم که میای انگار ساعت لحظه ها صبرمیکنه تاازوجوده هم لذت ببریمشاکرم که خداتوروبهم دادالان فقط با قلت خوردن خودتو به مقصدت میرسونیان شاالله دفعه ی بعدی از راه رفتنت برات بنویسمازخدافقط برات ارامش میخامهفته ی دیگ نذرمشکل گشاتو میبریم ۳شنبه صاحب الزمان۱سال شده که ۳شنبه ها بابامصطفایاهمگی میریم صاحب الزمان به نیت سلامتیت عزیزمان شاالله تا۱ماه دیگه تعمیرات خونه ی جدید تکمیل میشه و تو رو دراتاق و روی تخت جدیدت میبینم دخترم❤️۳۱روز دیگه نذر بره ی شعبانتو داریمقرار بود اخرهفته بریم با عزیزجون و باباجون کربلا ولی انگار امام حسین نمیطلبموندنیاسخت شده و توانه مامان فاطمه کمان شاالله تونامه ی اعمالمون ثبت میشهدوسدارت مامان فاطمه دخترا فرشتن...
ادامه مطلبما را در سایت دخترا فرشتن دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3azadibama8 بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 15:38